-
جنگلی ها از گلسرخی
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:25
1 قلب بزرگ ما پرنده خیسی ست بنشسته بردرخت کنار خیابان در زیر هر درخت صدها هزار برهنه ی بیدار از تبر جنگل ای کاش قلب ما می خفت بی هراس بر گیسوان در هم نمنکت ایکاش تما خیابان های شهر نگل بود جنگل گسترده در مه و باران ای رفیق سبز بر جاده های برگ پوش وسیعت بر جاده های پر از پیچ و تاب تو هر روز مردی به انتظار نشسته مردی به...
-
سرود پیوستن از گلسرخی
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:25
باید که دوست بداریم یاران باید که چون خزذ بخروشیم فریادهای ما اگر چه رسا نیست باید یکی شود باید تپیدن هر قلب اینک سرود باید سرخی هر خون اینک پرچم باید سرخی هر خون اینک پرچم باید که قلب ما سرود ما و پرچم ما باشد باید در هر سپیدی البرز نزدیک تر شویم باید یکی شویم اینان هراسشان ز یگانگی ماست باید که سر زند طلیعه خاور از...
-
زندگینامه خسرو گلسرخی
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:24
زندگینامه خسرو گلسرخی شاعر و نویسنده مردمی در روز دوم بهمن 1322 در شهر رشت متولد شد نام پدرش قدیر بود که گلسرخی در سن 5/1 سالگی این تکیه گاه را از دست داد مادرش بانو شمس الشریعه وحید نام داشت که بعد از مرگ همسرش، خسرو و برادر دو ساله اش فرهاد را نزد پدرش حاج شیخ محمد وحید که در قم می زیست برد. وحید مرد مبارزی بود که...
-
یک با یک برابر...(خسرو گلسرخی)
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:24
معلم پای تخته داد میزد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسیها لواشک بین خود تقسیم می کردند وآن یکی در گوشهای دیگر «جوانان» را ورق می زد. برای اینکه بیخود هایو هو می کرد و با آن شور بیپایان تساویهای جبری را نشان میداد با خطی خوانا بروی تختهای کز ظلمتی تاریک غمگین بود تساوی را...
-
افزوده ای بر جنگلی ها از گلسرخی
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:22
گویی درخت های سیاهکل تا دشت و شهر ریشه دوانده ست که غرش سلاح و جوشش خون شهید هر دو فزونی می گیرد بذری که کوک و عم اوغلی پاشیدند کنون نهال می شود کنون نهال ها بنگر که کوه و شعر ش باشب آذین می گردد با قامت بلند بپا خاستگان و اخوردگان گفتند یاوه جانی جبار با صد هزار گزمه و خنجر مسلح است جز صبر و انتظار ، رهی نیست اما...
-
مرد خاکی از خسرو گلسرخی
شنبه 7 دیماه سال 1387 16:18
مردی درون میکده آمد گفت : کشمکش پنجاه و پنج از پشت پیشخوان مردی به قامت یک خرس دستی به زیر برد تق چوب پنبه را کشید و بی خیال گفت : مزه ... ؟ مرد گفت : خک دستی به ته کفش خویش زد الکل درون کبودی لیوان ، ترانه خواند وقتی شمایل بطری از سوزش عجیب نگهداری و بوی تند رها شد آن مرد بی قرار دست خکی خود در دهان گذاشت ناگاه از...
-
زندگینامه ارد بزرگ
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 13:56
احمد شاه مسعود (رهبر نظامی مجاهدین و وزیر دفاع افغانستان) می گوید : من و ارد [حکیم ارد بزرگ ایرانی] زاده یک سرزمین بزرگ هستیم . بی نظیر بوتو (نخست وزیر شهید پاکستان) می گوید : ما با کشورهای منطقه و بخصوص ایران ، اساطیر ، فرهنگ و تاریخی مشترک داریم من هم همانند بزرگانی نظیر "اقبال لاهوری" و "ارد...
-
دوگانه از گلسرخی
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 13:56
دشت دستانت کویری خفته جان در آب لب ترک خورده ز گرمای هجوم ظهر جان ز سردی چون زمستانی میان برف چ لب ز جانش نشأتی هرگز نمی گیرد جان کرخ لب ،* دمشن خاموش حرف هایش جنگل و روییدن رودست خواب هایش آفتابی مانده در یک صبح لایه های خشک و تب دارش مارسان استاده بر پاهای بارانی که باریده چشم در چشمان هر بادی که می اید خیره گشته...
-
دامون 1 از گلسرخی
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 13:55
دامون 1 ای سبز به اندیشه های روز جنگل بیدار در سایه روشن نمنک تو که بوی عطر رفاقت می پرکند گلگون شده ست چه قلب های تهور که سبزترین جنگل بود شکسته ست چه دست ها که فشفشه می ساخت در سکوت شب هایت ای پناهگاه خروسان تماشاگر جنگل گسترده بر شمال آن رعب نعره ها در فضای درهم انبوهت ایا تناورترین درخت نیست ؟ حشی ترین کلام تو...
-
شعر بی نام از گلسرخی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 14:11
بر سینه ات نشست خم عمیق و کاری دشمن اما و ایستاده نیفتادی این رسم توست که ایستاده بمیری در تو ترانه های خنجر و خون در تو پرندگان مهاجر در تو سرود فتح این گونه چشم های تو روشن هرگز نبوده است با خون تو میدان توپخانه در خشم خلق بیدار می شود مردم زان سوی توپخانه بدین سوی سرزیر می کنند نان و گرسنگی به تساوی تقسیم می شود ای...
-
دامون 2 از خسرو گلسرخی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 14:10
1 دشنه نشست میان کلامم در چشم آن کلام سبز مقدس که راهی جنگل بود و انتظار پرنده دروعده گاه پیام پریشان شد اینک دوسوی شانه ی من رگبار بال تیر خورده بر مه جنگل رنگین کمان بلندی ست سرخ گونه سیال در رودهای خون دشنه نشست میان کلامی تا در میان جنگل رنگین کمان سرخ برافرازد 2 بالام بالام پاتاوانی آنام آنام آبکناری گمانم خفته...
-
عشق ودیوانگی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 14:08
زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند. ذکاوت گفت :بیایید بازی کنیمٍ ،مثل قایم باشک! دیوانگی فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارم! چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند. دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد:یک..... دو.....سه! همه به دنبال جایی...
-
کجاست سرخی فریادهای بابک خرم ... ؟ از گلسرخی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 14:07
زمانه حادثه رویید با نشانه ی دیگر چنین زمانه چه سخت است در زمانه ی دیگر هزار خنجر کاری به انحنای دلم آه مخوان ، ترانه مخوان ، باش تا ترانه ی دیگر بهانه بود مرا شرکت قیام گذشته عطش ، عطش تو بمان گرم ، تا بهانه ی دیگر همیشه قلب مرا زخم ، زخم کهنه ی کاری همیشه دست ترا تیغ ،* تیغ فاتحانه ی دیگر سکوت در دل این آشیانه ی...
-
دامون 3 از خسرو گلسرخی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 14:06
سبز به اندیشه های روز جنگل بیدار در سایه روشن نمنک تو که بوی و عطر رفاقت می پرکند گلگون شده ست چه قلب ها که سبزترین جنگل بود شکسته است چه دست ها که فشفه می ساخت در سکوت شب هایت ای پناهگاه خروسان تماشاگر جنگل گسترده بر شمال آن رعب نعره ها در فضای درهم انبوهت ایا تناورترین درخت نیست ؟ وحشی ترین کلام تو اینک حرکت رگ است...
-
مرثیه ای برای گلگونه های کوچک از گلسرخی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 14:05
1 چشمان تو سلام بهاری ست در خشکسالی بیداد که یارای دشنه گرفتن نیست اما آواز تو گلوله ی آغاز که بال گشودست به جانب دیوار دیوارها اگر که دود نگشتند آواز پک تو رود بزرگ میهن این رود ، در لوت می دمد تا در سرتاسر این جزیره ی خونین سروها و سپیدار سایه سار تو باشد 2 در کوچه ها حتی اگر هجوم ملخ بود ما با سپر به کوچه قدم می...
-
تکه ای از یک شعر از گلسرخی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 14:03
تو رفتی شهر در تو سوخت باغ در تو سوخت اما دو دست جوانت بشارت فردا هر سال سبز می شود و با شاخه های زمزمه گر در تمام خک گل می دهد گلی به سرخی خون
-
در دست های خالی از گلسرخی
سهشنبه 29 خردادماه سال 1386 13:58
تو چهره ات شگفت ترین ست ای مخمل مقدس آتش ای بی خیال من در چشم های تو این مشت های بسته این شعله های بسته این شعله های پک بلند آخر به انزوای سرد و قفس ها و فواره های منجمد روز راه خواهد یافت و طرح منفجر کننده ی آن بر گوش های محتضر مثل دو گوشواره زرین آویزه می کند اینک سپیده ی آشتی چه قدر نزدیک است و خون سرخ رنگ منقبض ما...